”.•°*غــــــروب عشـــق*°•.”
به سلامتی پدری که در کهنسالی با اینهمه درد و بیماری
، وقتی می بینه هیچکس دردشو باور نداره ، با خودش میگه
” حتمأ ” من خوبم ” و سعی میکنه با کمر خمیده و پای لنگش ادای آدمای سالمو در بیاره
. زمان خیلی زود ” دیر ” میشه !!!
بعضی وقتا دلم واسه مامانم می سوزه . . .
وقتی میام تو اتاقم و غرق دنیای مجازی میشم
واون تنها نشسته تلویزیون می بینه . . . چه نسل بی عاطفه ای شدیم ما دلتنگ حضورت هستم ” پدر ” ، اى کاش تصویرت نفس میکشید . . . ” تقدیم به همه ى پدرهایى که در بین ما نیستندُ ما گرمیه دستاشونُ کم داریم ” سالهاست که … در لایه های نابود اینگونه زیستنی می گردم و .. می گردم تو را و خودم را بیگناه گم کرده ام در خویشتنی که هر گز خوش نبود چقدر دلم برای خواستن تنگ می شد تا اینکه دریافتم این زندگی نه تویی نه من ما گم شده ایم در نا کجا آباد خود ساخته ای که نشانی ندارد مدتیــــست دلم شکســــته از همان جای قبلـی … ! کاش میشد آخر اسمــت نقطه گذاشت تا دیگر شــــروع نشوی … ! کاش میشـــــــد فریاد بزنم : “ پایــــــان ” دلم خیـــــــلی گرفته اســـت ………….. اینجا نمیتـــــوان به کسی نزدیـــــــک شـــــــد … آدمهـــا از دور دوست داشتــــنی ترنــــد … ! فـرض کـن بــه عـکــاس بـگـویــــــــم : تـارهـای سـپـیــــــد را سـیــاه کـنـــــــد….. و چـیـــــن و چـروک هـا را مـاسـت مـالـــــــی… و حـتـی از آن خـنـده هـا کـه دوسـت داری بـرایـم بـکـارد بـاز هـم از نـگـاهـــــــــم پـیـداسـت چـقــــدر … بـه نــبـــودنـــت خـیـره مـــانــــــده ام… وقتی کسی تو را عاشقانـــــــه دوست دارد شیوه ی بیــان اســم تـو در صدای او متفاوت است و تــــو می دانی که نامت در لبهـای او ایمن است چــه دمــدمــے مـزاج شـده احـساســم گـــاهـے آرام . . . گـــاهـے بــارانـے . . . چه بـے ثـبـاتــم بـے تـ ـ ـو!!!! امـتـداد بـازوانـت مـی شـود انـتـهـای دلـدادگـی … چنان تشنه ی بودن توام که شنیدن هر لحظه صدای تو هم سیرابم نمیکنه !! نمیتونم به واژه ای پناه ببرم برای این همه آشفتگی !! من مجنون قصه های شبونه ام … اونجا که یکی بود به یکی نبود میرسه … منو فریاد کن … آسمان هم که باشی بغلت خواهم کرد فکر گستردگی واژه نباش همه در گوشه ی تنهایی من جا دارند پر از عاشقانه ای تو دیگر از خدا چه بخواهم…؟! رفتار عاشقانه ی زن را بایــد از دلتنگـیش فهمید از شـــوق و بی تابیـش برای دیدار از حس کودکانه اش برای آغــــــــوش از خجالتش برای بوسـه گرفتن زن بـی دلیل بهانه نمیگیرد شاید بهانه ی دستانِ گرمـت را دارد که دستانش را بگیری …..! نفس نمی کشــــــــد هــــــــوا قـــــــــدم نمی زند زمیـــــــن سکـــــــــوت میکنـــــد غزل بــــــــدون تـــــو یعنی همین گاهی وقتها دلم میخواهد بگویم: من رفتم ؛ باهات قهرم ، دیگه تموم! دیگه دوستت ندارم ….. وچقدر دلم میخواهد بشنوم: کجا بچه لوس !؟ غلط میکنی که میری ….. مگه دست خودته ؟ رفتن به این راحتی نیست ! اما …. نمیدانم چه حکمتیست که آدمی همیشه اینجور وقتها میشنود : به جهنم … !!! هنوز هم وقتی باران می آید تنم را به قطرات باران می سپارم می گویند باران رساناست شاید دستهای من را هم به دستهای تو برساند آهاے همیشگے ترینم! تمام فعل هاے ماضے ام را ببر.. چہ در گذر باشے چہ نباشے براے من استمــــــــــــــــــــــــــــــــــــرارے خواهے بود.. من هر لحظه تو را صرف مے کنم! من صبورم اما ... بی دلیل از قفس کهنه ی شب میترسم بی دلیل از همه ی تیرگی تلخ غروب و چراغی که تو را از شب متروک دلم دور کند میترسم
مثل آن مسجد بین راهی تنهایم… هر کس هم که می آید مسافر است می شکند ….. .هم نمازش را، هم دلم را … و می رود …
قدرشونو بدونیم تا وقتی هستند
روزی دختری از پسری که عاشقش بود پرسید …:
چرا مرا دوست داری …؟
چرا عاشقم هستی …؟
پسر گفت …:
نمی توانم دلیل خاصی را بگویم اما از اعماق قلبم دوستت دارم …
دختر گفت …:
وقتی نمی توانی دلیلی برای دوست داشتن پیدا کنی چگونه می توانی بگویی عاشقم هستی .!.!.؟
پسر گفت… :
واقعا دلیلش را نمی دانم اما می توانم ثابت کنم که دوستت دارم …
دختر گفت …:
اثبات.!.!.؟
نه من فقط دلیل عشقت را می خواهم …
شوهر دوستم به راحتی دلیل دوست داشتنش را برای او توضیح می دهد…
اما تو نمی توانی این کار را بکنی …
پسر گفت …:
خوب …
من تو رو دوست دارم …
چون …
زیبا هستی…
چون…
صدای تو گیراست …
چون…
جذاب و دوست داشتنی هستی…
چون …
باملاحظه و بافکر هستی …
چون …
به من توجه و محبت می کنی …
تو را به خاطر لبخندت …
دوست دارم …
به خاطر تمامی حرکاتت…
دوست دارم …
دختر از سخنان پسر بسیار خشنود شد …
چند روز بعد …
دختر تصادف کرد و به کما رفت…
پسر نامه ای را کنار تخت او گذاشت…
نامه بدین شرح بود …:
عزیز دلم …
تو رو به خاطر صدای گیرایت دوست دارم …
اکنون دیگر حرف نمی زنی …
پس نمی توانم دوستت داشته باشم …
دوستت دارم …
چون به من توجه و محبت می کنی …
چون اکنون قادر به محبت کردن به من نیستی…
نمی توانم دوستت داشته باشم…
تو را به خاطر لبخندت و تمامی حرکاتت دوست دارم …
آیا اکنون می توانی بخندی …؟
می توانی هیچ حرکتی بکنی …؟
پس دوستت ندارم …
اگر عشق احتیاج به دلیل داشته باشد…
در زمان هایی مثل الان…
هیچ دلیلی برای دوست داشتنت ندارم…
آیا عشق واقعا به دلیل نیاز دار…؟
نه هرگز…
و من هنوز دوستت دارم …
طراح : صـ♥ـدفــ |